دلنوشته های مهرداد اکبری

ساخت وبلاگ
نامه اي بدون نقطه در زمان قاجار! یکی از شاهکارهای ادبی زبان پارسى ..نوشته اي که مي خوانيد نامه اي است که "مرحوم ميرزا محمد الويري" به "مرحوم احمدخان امير حسيني سيف الممالک" فرمانده فوج قاهر خلج نوشته که شروع تا پايان نامه از حروف بي نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهکارهاي ادب زبان پارسي به شمار مي آيد. انگيزه نامه و موضوع آن کمي در آمد و کثرت عائله و تنگي معيشت بوده است. اين نامه در زمان ناصرالدين شاه بوده.متن نامه :سر سلسله امرا را کردگار احد، امر و عمر سرمد دهاد. دعا گو محمد ساوه اي در کلک و مداد ساحرم و در علم و سواد ماهر. ملک الملوک کلامم و معلم مسائل حلال و حرام. در کل ممالک محروسه اسم و رسم دارم. در هر علم معلم و در هر اصل موسسم .در کلک عماد دومم در عالم، در علم و حکم مسلم کل امم سر سلسله اهل کمالم اما کو طالع کامکار و کو مرد کرم؟ دلمرده آلام دهرم. کوه کوه دردها در دل دارم. مدام در دام وام، و علي الدوام در ورطه آلام دهرم هر سحر و مسا در واهمه و وسواس که مداح که گردم و کرا واسطه کار آرم که مهامم را اصلاح دهد و دو سه ماهم آسوده دارد. مکرر داد کمال دادم و در هر مورد مدح معرکه ها کردم. همه گوهر همه در، همه لاله همه گل، همه عطار روح همه سرور دل، اما لال را مکالمه و کررا سامعه و کور را مطالعه آمد. همه را طلا سوده در محک ادراک آورده احساس مس کردم و لامساس گو آمدم. اما علامه دهرم، ملولم و محسود و عوام کالحمار محمود و مسرور … لا اله الا الله وحده وحده دلا در گله مسدود دار در همه حال که کارهاي همه عکس مدعا آمد علاوه همه دردها و سرآمد کل معرکه ها عروس مهر در آرامگاه حمل در آمد. عالم و عام لام و کرام، صالح و طالح، صادر و وارد، کودک و سالدار، گدا و مالدار، همه در اصلاح اهل دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 46 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 22:36

نوکیسه گی را این گونه تعریف کرده اند: دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 48 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 22:36

از پسِ باران‌های شلاق‌کِش که بارید و سیلاب هایی که به راه افتاد تا بشوید و ببرد هر آن چه گرد آمده بود تا چراغ خانه‌ای روشن بمانَد و نماند ، حالا پروانه‌های رنگ‌رنگ هجوم آورده‌اند به دشت‌های سیل‌زده ، به شهرهائی که پیرانشان امیدی ندارند تا دیگر بار بر دیوار اتاقکی قاب عکس پسری بیاویزند که زیر بارش خمپاره‌ها می‌خندید و نگاهش را پرتاب می‌کرد سوی مردمانی که می‌دانستند هیچ باد جدائی نتواند این دل ها بپراکند.. حالا پروانه‌ها هجوم آورده‌اند مثل سالیان پس از جنگ ، پروانه‌ها روح کشتگان بی‌آواز و بی‌ادعائی بودند که می‌گشتند تا شانه‌ای تکیده بیابند و فرود آیند و دلی شاد کنند . همه می‌دانند پروانه‌ی آمده را نبایدش راند که روح عزیز رفته‌ایست شاید دلش تنگ شده برای ما و آمده دیداری تازه کند و برود . حالا دوباره پسِ سیلاب و بارش های بی‌سرِ باز ایستادن ، پروانه‌ها آمده‌اند دیگر بار تا زیبا کنند دشت ها و شهرهای این سرزمین را و پیدا کنند شانه‌ای را برای نشستن و آسودنِ بال . اما همه‌ی داستان این نیست . تنها دو بالک داشتن برای پروانه بودن کافی نباید باشد ، چنانکه دو شاخ داشتن برای گوزن ، دو چشم زیبا برای آهو ، بوی خوش برای نرگس و یاس ، نام آدمی داشتن برای انسان . تو باید نخست قلب داشته باشی تا بتپد و خون به اندامی رساند که دیده‌های تو را ثبت می‌کند ، برایت خاطره‌ها می‌سازد و به یادت می‌سپرد تا سالیان سال بعد یاد آوری که بوده‌ای و چه رفته است بر تو؟. دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1402 ساعت: 8:51

........... دوست دارم زیربارش باران به جوانی هایم برگردم !.در اتاق عاطفه نشسته ام.همان جا که پنجره اش به سوی جنگل و آسمان گشوده می شود.آسمان پس از مدت ها بخل و حسادت،دروازه های خود را به سوی زمین گشوده است..پنجره را که می گشایمنسیم خنکی تا فراخنای تنم می غلطت ونم نمک مرا نوازش می دهد.نم نم باران گاهی خود را از صف منظم بارش جدا می کنندو به این سوی دیواره می ریزند.نمناکیشان را احساس می کنم..در کنار پنجره می ایستم.به دوردست ها می نگرم.آن سوتر مردمکانی با رقص چتر و آواز می لولندو خرامان راه می روند.در آن سوی خیابانپسرک جوانی دل به ترنم های لغزان دخترکی داده که خرامان خرامان راه می رود.پک عمیقی به سیگار می زنم.آسمان خیال ایستادن ندارد..هربار که ماشین ها در برابرم رژه می روند این تنها صدای لغزیدن آب استکه سینه کشان خود را به دیوارهای خانه پرتاب می کنند.باران آن سان حالم را خوب می کنند که گویا شاعرم.مثل آن است که شوقی غریب مرا به سوی کوچه پس کوچه هایی می خواند.که دوست دارم زیر بارش این باران پاک به جوانی هایم برگردم.به سوی کوچه دختر همسایه مان...به باغ روسی...به درخت های بلند گردو...به بیشه های انبوه تمشک و برنج و شاه بلوط...با رودخانه اوشمک...به همان جایی که دوستانم قرارهای عاشقانه می گذاشتند.از باغ تازه دختران همسایه گلی نمی چیدند.تنها تنفسشان می کردند.آن دختران شوخ و شنگ به سان گل های بنفشه و نرگسی بودندکه تنها باید بوییده می شدندو نه کنده از ساقه حیات خویش....پکی به سیگار می زنم..مردی با آغوشی از آ ورده امروز خویش به خانه می رود.خیابان هم چنان شاهد تنزل غزل است.غزلی که از آسمان سروده می شود.امروز این جا همه چیز خوب است.تو این را باور کن... + نوشته شده در ساعت توسط دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 41 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 ساعت: 18:02

هیچ "آگاه شدن " ی

بدون رنج نیست ...

رنج که نباید
تو را
غمگین کند،
رنج
قرار است تلنگری باشد که
بفهمی
زندگی ات
نیاز به تغییر دارد.

آدم وقتی هوشیار می‌شود که
زخم بردارد،

مگذار
رنج درمانده ات کند؛

رنج را تحمل نکن،
آن را درک کن.

+ نوشته شده در ساعت توسط مهرداد اکبری  | 

دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 18:31

زمانی که گرگ‌ها به زیارت می رفتند . .از آغاز تا زمانۀ ما، اهل سنت و شیعیان و ... تفسیرهای زیادی به زبان‌هایِ عربی و فارسی بر قرآن نوشته‌اند، از آن جمله تفسیری‌است که عتیق بن محمد سورآبادی، تربت جام ( قرن ششم هجری) به زبان فارسی بر قرآن نوشته‌است. داستان «یوسف پیامبر ‌و زلیخا» از این تفسیر نخسیتین بار در سال 1335 به کوشش پرویز ناتل خانلری در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسید. در این افسانه خواننده با نثر و زبان فارسی در قرن ششم هجری، شیوه و شگرد قصه پردازی و دامنۀ تخیل و دنیایِ راوی و مفسر آشنا می‌شود. باری، محض تغییر ذائقه و انبساط خاطر ، کوتاه از «احسن القصص» را نقل می‌شود: پارۀ نخست اشاره دارد به ملالت صحابه و دلیل قصه‌گوئی «خدای عز و‌ جل!!» و پارۀ دوم صحنۀ گفتگوی یعقوب پیغمبر است با گرگ پیر در‌حضور برادران یوسف... و اما جمله هائی که با ستاره (*) نشانه گزاری شده، در متن به زبانی عربی‌است. **** ... سعد بن وقاص گوید: قرآن بر پیغامبر (ص) فرو می‌آمد و در مکه و پیغامیر (ص) بر یاران می خواند.، مگر ملالتی بر طبع ایشان راه یافت. گفتند یا رسول الله کاش برای ما داستانی می سرودی، چه بود(*) اگر خدای تعالی سورتی ( سوره ای) فرستد که در آن سورت امر و نهی نبود و در آن سورت قصه‌ای بود که دل‌های ما بدان بیاساید. خدای عز و جل گفت: اینک نیکوترین داستان‌ها(*) ( احسن‌االقصص) قصۀ یوسف را بر تو (پیغمبر) بر خوانم ... هنگامی که (برادرهای یوسف) پیش پدر نشسته بودند، گرگی از دور پدید آمد. گفتند: ای پدر این گرگ است که یوسف ما را بخورد. گفت: به چه می‌دانید؟ گفتند: او بود که بر خت ما آمدی و ما را رنجه داشتی، شک نکنیم که او خورد. یعقوب گفت: بگیرید او را و نزد من آرید. ایشان بدویدند، آن گرگ را بگرفتند و پیش دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 18:31

.نمی دونید چه وحشتی را میشه تجربه کرد. وحشت اینکه آدم فروش بودن یک بضاعت و استعداد مخصوص آدمیزاده. فقط انگار باید شرایط ش پیش بیاد تا هر کس این استعدادش تجلی پیدا کنه و ما آدمها فقط از این بابت شوکه می شیم یا عصبانی می‌شیم چون فکر می کنیم آدم فروشی نباید در قبال چیز بی ارزشی اتفاق بیافته بلکه باید ارزش ش را داشته باشه و به همین خاطر دیگران را سرزنش می کنیم. اینکه امروز وحشت کردم از اینکه فهمیدم کسانی که اصلا تصور شو نمی کنی آدم فروش باشن می فهمی اتفاقا می تونن تویی که تصور نمی کنی اون آدم فروش باشه را خواهد فروخت، تجربه تلخ اما لازمی بود و کلی خوشحال شدم که فهمیدم، حالا که اینو فهمیدم کلی از بار مسؤلیت اجتماعی، اخلاقی و شخصی از رو دوشم برداشته شد. و خیلی راحت می تونم آدم‌های خائن آدم‌های وسط باز آدم‌های نون به نرخ روز خور آدم‌های مصلحت اندیش را درک کنم و حتی ببخشم چون علت زبونی و ضعف شون را با تمام وجودم تجربه کردم فهمیدم باید چنین آدم‌هایی را فقط و فقط وقتی تصمیم می گیرن خائن بشن یا وسط بازی کنن و نامردی کنن را درک کنی نه الزاما تایید کنی. این افراد دقیقا مثل شخصی که برای اولین بار دچار جنونی میشه یا از خشم و ناتوانی در کنترل عصبانیت ش میزنه یکی را می کشه و بعدش که میخواد اون واقعه را مرور کنه باور نمی کنه که تونسته یک نفر را بکشه. آدم فروش هم اولین تجربه آدم فروشی ش توی چنین وضعیتیه تقریبا و این لحظه لحظه فرو ریختن بخشی از وجودشه که با خیانت کرد یا هر نوع جرم اخلاقی از این نوع دیگه براش عادی می شه آدم فروشی یا مزدوری کردنبنابراین بهترین توصیه به خودم می تونه این باشه که: باید پیوسته تأثیر زمان و متغیر بودن چیزها و آدمها را در نظر داشت و از این رو در هر موقعیتی بلافاصله دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 18:31